وقتی اون بچه میخواد اما تو نه...[p2 و آخر]
#سناریو #استری_کیدز #جونگین #هیونجین #فلیکس #هان #لینو #بنگچان #چانگبین #سونگمین
...،به علاوه اینکه خودت هم مدتی بود دوست داشتی مادر بشی.
••
لیوان کاپوچینو ها رو آروم روی میز کنار شومینه گذاشتی،چان خیلی سریع یکی از لیوان هارو برداشت و سر کشید و در همین حین تو هم شروع به حرف زدن کردی.(هر دو روی مبل های تک نفره رو به روی هم نشسته بودین)
×راستش خیلی وقته دارم بهش میکنم، شاید این دوری نسبتا طولانیمون باعث شد ذهنمو درگیرش کنم*نفس عمیقی کشیدی* به هر حال مهم نیست چیشده که به فکرش افتادم.
نگاهتو از زمین برداشتی و به چان که با سردرگمی نگاهت میکرد دادی.
× توی این سه سال خیلی چیزا ازت خواستم،اما تو برعکس من هیچوقت مخالفت نکردی. همیشه همراهیم کردی و پشتم بودی و...*بغض کردی و خندیدی* فکر کنم زیادی احساساتی شدم
÷*دستاتو گرفت و نوازش کرد* به اشکات اجازه ریختن بده ات، میخوام پیشم راحت باشی خب؟
سرتو تکون دادی و ادامه حرفتو شروع کردی...
× من خیلی خودخواه بودم چان. هیچوقت به نیازت توجهی نداشتم و من*گریت شدت گرفت* واقعا متاسفم*با یه دستت اشکاتو پاک کردی،صداتو صاف کردی و ادامه دادی* ولی فکر کنم الان برای پذیرفتن خواستت آمادم؛ برای تشکیل یه خانواده واقعی با تو و ساختن یه آینده قشنگ در کنارت.
حالا که منظورت رو کاملا فهمیده بود اشکای اون هم از روی گونش به پایین سر میخوردن، لبخند میزد و از چشمای خیسش میتونستی بفهمی که چقدر خوشحال شده.
÷ پس داری میگی که...
×*سرتو از خجالت پایین انداختی* میخوام مادر شدنو در کنار تو تجربه کنم چانی....
...،به علاوه اینکه خودت هم مدتی بود دوست داشتی مادر بشی.
••
لیوان کاپوچینو ها رو آروم روی میز کنار شومینه گذاشتی،چان خیلی سریع یکی از لیوان هارو برداشت و سر کشید و در همین حین تو هم شروع به حرف زدن کردی.(هر دو روی مبل های تک نفره رو به روی هم نشسته بودین)
×راستش خیلی وقته دارم بهش میکنم، شاید این دوری نسبتا طولانیمون باعث شد ذهنمو درگیرش کنم*نفس عمیقی کشیدی* به هر حال مهم نیست چیشده که به فکرش افتادم.
نگاهتو از زمین برداشتی و به چان که با سردرگمی نگاهت میکرد دادی.
× توی این سه سال خیلی چیزا ازت خواستم،اما تو برعکس من هیچوقت مخالفت نکردی. همیشه همراهیم کردی و پشتم بودی و...*بغض کردی و خندیدی* فکر کنم زیادی احساساتی شدم
÷*دستاتو گرفت و نوازش کرد* به اشکات اجازه ریختن بده ات، میخوام پیشم راحت باشی خب؟
سرتو تکون دادی و ادامه حرفتو شروع کردی...
× من خیلی خودخواه بودم چان. هیچوقت به نیازت توجهی نداشتم و من*گریت شدت گرفت* واقعا متاسفم*با یه دستت اشکاتو پاک کردی،صداتو صاف کردی و ادامه دادی* ولی فکر کنم الان برای پذیرفتن خواستت آمادم؛ برای تشکیل یه خانواده واقعی با تو و ساختن یه آینده قشنگ در کنارت.
حالا که منظورت رو کاملا فهمیده بود اشکای اون هم از روی گونش به پایین سر میخوردن، لبخند میزد و از چشمای خیسش میتونستی بفهمی که چقدر خوشحال شده.
÷ پس داری میگی که...
×*سرتو از خجالت پایین انداختی* میخوام مادر شدنو در کنار تو تجربه کنم چانی....
۳۲.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.